بیروت را ندیده ام٬ این عروس زیبای خاورمیانه را؛ اما خبرهای دردناکش را به مدد رسانه های جمعی دیدم و شنیدم؛
دود و انفجارش و آدم هایی که به هوا پرتاب شدند و تل خاک و خاکستر بر جا مانده را ...
داغ خانواده ای که سه آتشنشان را در این حادثه از دست داده بودند؛ حادثه ۲۸ مرداد ۵۷ سینما رکس را به یادم آورد که بعضی خانواده ها٬ هفت و هشت نفر از عزیزانشان را یکجا از دست داده بودند.
مُرداد ای مُرداد!!!
چرا گاهی مُردار می شوی؟!
فارغ از هر نوع نگرش سیاسی٬ حوادث این چنینی در هر کجای دنیا اتفاق بیفتد؛ دلم را به درد می آورد و خاطرم را می آزارد.
مرگ انسان هایی بی گناه در هر نقطه ای از مدار زمین که روی دهد محکوم است؛ حال می خواهد انگشت اتهام متوجه سیاستمداران و دولتمردان باشد یا اندیشمندان و متفکران و یا حتی مهندس ناظر یک ساختمان...
پس به رسم ادب «بیروت جان» مرثیه ای از نزار قبانی را برایت می نویسم:
((دوازده گُل سرخ بر موهای بلقیس و بیروت می سوزد و من تو را دوست می دارم))
من بیروت را آن گونه که نزار می گوید:
«بیروت - با تمام زخم هایش- زنانه است» دوست می دارم.
همان گونه که «رکس آبادان» را دوست می دارم. همان طور که «آتش پلاسکوی تهران» را به خاطر می آورم و جان فشانی های آتش نشان ها را ...
من «انسانیت» را دوست می دارم؛ انسانیت نه غربی است نه شرقی.
«انسانیت» نقطه اتصال ِ تمامِ ادیان و افکار است بی مرز است و بی رنگ ...
دیدگاهها